اولین روز آشنایی
من برای اولین باره که توی این وبلاگ به عنوان یکی از اعضای انجمن چارسوق اردکان چیزی مینویسم. مهمترین دلیلی که باعث شد شروع به نوشتن کنم ٬ درگذشت ناگهانی یکی از دوستای میراث بانمه، کسی که هنوز دو سه ماه بیشتر نبود که باهاش آشنا شده بودم، کسی که با اینکه اردکانی نبود و برای خدمت مقدس سربازی مشغول به فعالیت بود اما فکر میکنم نه من بلکه همه اردکانی ها یه جورایی بهش مدیونیم. به هر حال میدونم شاید دلیل جالب و خوبی برای شروع نوشتنم نباشه٬ اما باور کنید مرگ ناگهانی او باعث شد شروع به نوشتن کنم. خب دیگه ما عادت کردیم قدر آدمها رو تا زمانی که زنده اند ندونیم و وقتی از دستشون دادیم زبان به تمجید کردن ازشون باز کنیم. تنها کاری هم که الان میتونم انجام بدم اینکه از خدا بخوام روحش رو شاد کنه و مورد آمرزش خودش قرار بده ان شاءالله. به خانواده محترمش هم برای از دست دادن فرزند بزرگوارشون تسلیت میگم. مرحوم مجید کیوانی کسی بود که تو این مدت آشناییمون٬ جز نیکی و سادگی چیز دیگری ازش ندیده بودم. به آقای امیر اصغری هم برای از دست دادن چنین دوست و همسنگری تسلیت میگم. روحش شاد و خدایش رحمت کناد .
فکر میکنم شنیدن دلیل شروع به فعالیتم تو این انجمن براتون جالب باشه: حدودا دو هفته مونده به پایان سال ۸۷ بود که یک روز ظهر یه آقایی به خونمون زنگ زد و گفت که از طرف اداره میراث اردکان یه طرحی قراره نوروز امسال اجرا بشه به این صورت که یه عده از جوانهای فعال و میراث دوست شهر قراره دور هم جمع بشن و بعد از گذراندن یه سری کلاس و آشنایی با مکانهای دیدنی و تاریخی شهر٬ بشن راهنمای مسافرین نوروزی و مکانهای تاریخی شهرمون رو به مسافرین نوروزی نشون بدن و به اصطلاح « شهرشون رو معرفی کنن » .
از من هم دعوت شد یه سری به این جلسه بزنم . من قبول کردم و قرار شد فردای اون روز همه جمع بشیم تو خونه مرحوم خاتمی (ره) تو محله چرخاب. بعد از اینکه گوشی تلفونو قطع کردم از شما چه پنهون یه لحظه تردید کردم که بابا شهر ما چی داره که بخواهیم به مسافرین نوروزی نشون بدیم. با خودم گفتم که خب حالا یه جلسه ساده که بیشتر نیست٬ میرم شرکت میکنم ببینم چی میشه.
فردای اون روز طرفهای بعد از ظهر راه افتادم برم خونه مرحوم خاتمی (ره). وارد محله چرخاب شدم٬ یکی دو تا کوچه رو بالا و پایین رفتم٬ مدتی گذشت که فهمیدم با عرض شرمندگی خونه مرحوم خاتمی (ره) رو بلد نیستم. داشتم فکر میکردم که دیدم یه آقایی داره از اون دور میاد. گفتم بهتره آدرسو ازش بپرسم. رفتم جلو گفتم: "بچه خاله سلام، ببخشی، خونه خاتمیا کجه !؟ مدونی!؟ اون آقا هم بهم گفت: آره و نشونی رو بهم داد."
بعد از اینکه آدرسو گرفتم راستش یه مقدار خجالت کشیدم به دو دلیل: اول اینکه خونه به این مهمی رو که مهد پرورش چندین نسل از بزرگترین و پاکترین مردان این شهر و بلکه ایران زمین بوده رو بلد نیستم، دوم اینکه از لهجه اون آقا فهمیدم که اصلا اردکانی نیست و با اینکه تو این شهر غریبه بیشتر از من اون جا رو بلده !!!
همین اتفاق به ظاهر ساده باعث شد یه مقدار به خودم بیام و بدونم تو همین شهر که چندین ساله دارم زندگی میکنم و مثلا « اردکانی ام » خیلی جاها هست که من هنوز ندیدم و نمی شناسمشون.
القصه بعد از برگذاری جلسه و صحبتهای یکی دو تا از دوستان با خودم به این نتیجه رسیدم که تو این دوره شرکت کنم. از فردای اون روز کلاسهای ما شروع شد و بعد از اون بازدیدهای میدانی و آشنایی نزدیک با اماکن و بافت تاریخی. هر چقدر بیشتر با بافت آشنا میشدم٬ بیشتر پی به عظمت و ارزش اون می بردم و افسوس میخوردم که چرا زودتر از این به این جاها سرنزدم.
بعد از این در مدتی که به عنوان راهنما تو بافت مشغول بودم٬ به یه واقعیت درد آور دیگه هم پی بردم و اونم اینه که: نه تنها من٬ بلکه خیلی از کسانی که دو یا سه برابر من سن دارن و خیلی از کسانی که توی همین بافت تاریخی دارن زندگی میکنن هم تا حالا حتی یک بار هم به این جاها سر نزده بودند و خیلی از اونا اصلا خبر نداشتند که تو این شهر همچین جاهایی هست و اونا ازش غافلند. تازه بعدا هم معلوم شد یک سوم ازکل بازدیدگنندگان نوروزی که از بافت دیدن کردند « اردکانی » بوده اند.
من هر چی فکر کردم نفهمیدم که مقصر این اتفاق غم انگیز (بدون اغراق) کیه !!!!! آیا مسئولین مسئولند که زمینه آشنایی مردم با شهرشون رو فراهم نکرده اند یا تقصیر خودمونه که تا حالا به همچین جاهایی سرنزده ایم و ازشون غافل بودیم. به هر حال من نمیخوام به دنبال مقصر بگردم، ولی میگم بهتره از این به بعد یه فکری واسه این مسئله بشه !!
من از طرف خودم و همه دوستانم در انجمن چار سوق اردکان به همه مسئولین و برنامه ریزان شهرمون قول میدم که از هر کاری که از دستمون بر میاد، کوتاهی نکنیم. در این راه دست تمام کسانی رو که با ما همکاری میکنن (به هر نحو و شکل ممکن) به گرمی می فشاریم.
از تموم همشهریان قدردانم و از تموم صاحب نظران اردکانی و غیر اردکانی عاجزانه خواهشمندم که با نظرات مثبت و سازنده خودشون ما را در این راه نچندان آسان تنها نگذارند و گره گشای مشکلات ما باشن.
به امید روزی که همه ما بدونیم که در چه مکان مقدسی زندگی می کنیم و قدر آن را بیشتر بدانیم انشاء الله.
به امید آن روز خدا نگهدار.